عشق یعنی
خدا را چه دیدی ؟!
شاید دوام آوردم ...
هر تمام شدنی که مرگ نیست
گاهی می توان کنارِ یک پنجره ...
منتـــظر ماند..
اینجا جای عجیبی ستــ
هر روزم به روزمرگی بر پشت این میز های کوچک می گذرد
آنقدر آنها را کوچک ساخته اند که
زانوهایم به زانوهایت می چسبد
اما آن کافه چی نمی داند که
هر چند میزهایش کوچک باشد و تو به من نزدیک تر
دل ها که دور باشد
حتی اگر هم نفسش باشی و هم نفس تو نباشد
باز هم غریبه ای
حتی در این نزدیکــــی...